همه چیز

خوش بوترین گل از کتاب 14 معصوم 14 قصه

جمعه, ۲۹ دی ۱۳۹۶، ۰۷:۲۹ ب.ظ

                                                خوشبوترین گل       

سلام مجدداین داستان برای دبستانی ها است.داستان خوشبوترین گل از فصل1درمورد حضرت محمد<ص> است.

روزی بود،روزگاری بود.در سرزمین عربستان شهری بود به نام مکه .در مکه مردمی زندگی می کردند که قبیلهء قریش معروف بودند.قبیلهء قریش محترم ترین قبیله های عرب بود.در میان مردم این قبیله مرد برزگواری زندگی می کرد به نام عبدالمطلب.عبدالمطلب بزرگ قریش بود.

عبدالمطلب ده پسر داشت.از میان این ده برادر،یکی بود که از همه زیباتر بود.مهربان تر و شجاع تر بود.او عبدالله نام داشت.

همهء مردم عبدالله را دوست می داشتند.عبدالمطلب هم او را از بقیهء پسرهایش بیشتر دوست می داشت.برای همین،وقتی عبدالله به سن جوانی رسید،پدرش عبدالمطلب،از میان دختر ها ،بهترین دختر را انتخاب کرد و به ازدواج عبدالله در اورد.این زن آمنه نام داشت.آمنه و عبدالله، همدیگر را دوست می داشتند و زندگی خوبی را شروع کردند.

اما یک روز عبدالله به خانه آمد،نزد آمنه رفت و به او خبر داد که می خواهد به سفر برود;سفر به شام.

عبدالله بار سفرش را بست و آماده شد.از آمنه خداحافظی کرد،سوار شترش شد و همراه کاروان رفت.آمنه ایستاده بود و رفتن عبدالله را نگاه می کرد.


چند ماه گذشت و کاروان از سرزمین شام برگشت،آمنه هم آمد تا از شوهرش استقبال کند.

اما عبدالله نیامده بود.شتر او تنها و بیصاحب برگشته بود.ساربان ها با غم و اندوه خبر دادند که عبدالله زیبا،شجاع و مهربان در راه برگشت از دنیا رفته است.

آمنه در غم مرگ عبدالله خیلی گریه کرد و غصه خورد.فکر کرد در این دنیا،دیگر کسی را ندارد،اما او تنها نبود.فرزند عبدالله همراه همراه او بود.از آن به بعد همهء دلخوشی آمنه ،همین بچه ایبود که در شکم داشت.مدت ها گذشت. یک شب آمنه در اتاق خودش تنها بود.آمنه نگران بود. در دل گفت:«حالا چطور تنهایی بچه ام را به دنیا بیاورم؟»

لحظه ای چشم هایش را بست.وقتی چشم باز کرد،دید اتاقش غرق نور است و فرشته های زیادی دور تا دور اتاق  ایستاده اند.آمنه با دیدن فرشته ها آرام شد.دردش را فراموش کرد.انگار به خواب خوشی فرو رفته بود. در همین حال بود که پسرش به دنیا آمد.

فرشته ها دور آمنه جمع شدند و به او کمک می کردند.پسرش را در طشتی پر از گلاب شستند و در پارچهء تمیزی پیچیدند و او را در کنار آمنه خواباندند.

آمنه به پسرش نگاه کرد و به یاد عبدالله افتاد.با مهربانی گونه های پسرش را بوسید و تنش را بویید.چه بوی خوشی!بوی گل!

آمنه با خودش حرف می زد و پسرش را ناز می کرد.از صدای حرف زدن آمنه،ام عثمان بیدار شد.ام عثمان پیرزرنی بود که برای کمک از آمنه در خانهء او زندگی می کرد.او وقتی وارد اتاق آمنه شد با تعجب دید که اتاق غرق در نور است،پر از بوی گل است و در کنار آمنه بچه ای خوابیده است و گریه می کند.

ام عثمان گفت:«وای خانم جان!دُرست می بینم؟بچه به دنیا آمده؟چرا خبرم نکردید؟بروم آب گرم بیاورم.باید بچه را بشوییم.»اما وقتی بچه را از کنار آمنه برداشت و بغل کرد، دید که بچه پاک و تمیز است.دید همهء آن عطر و بو از بدن بچه بلند شده است.دید همهء آن نور و روشتپنایی از چهرهء بچه می تابد.

ام عثمان خندید و در دل گفت:«باید بروم عبدالمطلب را خبر کنم.باید به بزرگ قریش مژده بدهم»

عبدالمطلب وقتی خبر تولدنوه اش را شنید،چشم هایش  از شادی درخشید.همان لحظه راه افتاد تا نوهء عزیزش را ببیند. وقتی نزدیک خانهء آمنه رسیدند،عبدالمطلببا تعجب گفت:«چه عطری!چه بوی خوشی!»

عبدالمطلب داخل خانه دوید و به اتاق آمنه رفت.نوه اش را بغل کرد و او را بوییدو چشم هایش را بوسید و گفت:«این از پدرش عبدالله هم زیباتر است!»

خبر تولد نوهء عبدالمطلب،به گوش مردم مکه رسید.مردم دسته دسته برای دیدن این نوزاد نورانی می آمدند.هرکس او را می دید،از تعجب خرفی می زد.

یکی گفت:«چقدر نورانی است!»

دیگری گفت:«تنش چه عطر و بویی دارد!»

سومی گفت:«عبدالمطلبحق دارد که به زیبایی نوه اش افتخار کند»

عبدالمطلب تولد نوهء عزیزش را جشن گرفت.گرسنه ها را غذا داد.تا چند روز درِ خانه اش به روی همه باز بود.همه می آمدند و بر سفره ءاو  می نشستند و غذا می خوردند.روز هفتم،کودک را هم به مهمانی آوردند.عبدالمطلب می خواست برای نوه اش اسمی انتخاب کند.

چشم همهء مردم به دهان عبدالمطب بود.عبدالمطلب به صورت نوه اش نگاه کرد و با لبخند گفت:«او را محمد صدا می کنم.»

یکی گفت:«محمد! چنین اسمی بین عرب ها رسم نبوده!»

عبدالمطلب گفت:«به خاطر اینکه هیچ کس مثل نوهءمن شایسته این نام نبوده است.»

         

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۶/۱۰/۲۹
امیرعلی اصغری

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی